ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

من امیر سعیدی نویسنده این سایت هستم امیدوارم در این سایت ترس را تجربه کنید برای تماس با من با شماره ۰۹۰۱۷۴۵۵۳۸۶ یا در لاین واتساپ تلگرام amirseidi1382

بایگانی

گاو های سیاه

شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ب.ظ

حمید:یحیی اماده شو بریم گشت ساعت 12 شده

یحیی :برو سربازو بیدار کن و یه اسلحه براش بنویس

حمید:باشه من میرم سربازو بیدار میکنم توهم اسلحه هارو ثبت کن سویچ ماشینم بیار برا گشت

یحیی:باشه .

حمید به آسایشگاه سرباز ها رفت 

حمید:سرباز جعفری پاشو برا گشت آماده شو 

سرباز:باشه الان میاد صبر کنید تا وضعیت کامل کنم

حمید:فقط زود باش 

سرباز:چشم

حمید با حالی اروم به سمت اسلحه خونه رفت که یحی در حال نوشتن سلاح بود حمید یه کلت برداشت و سرباز که معلوم بود تند تند سعی کرده خودشو برسونه با وضعیت نا مرتب رسید

حمید:سرکار این چه وضعشه وضعیتتو مرتب کن

سرباز:باشه 

سرباز در حال مرتب کردن لباس هاش بود که حمید به یحیی گفت که خودت چی؟ خودت اسلحه نمیگیری؟

یحیی: نه من رانندگی میکنم

حمید:خب پس یه سلاح کلاش برا سرباز بنویس

بعد از نوشتن سلاح و امضا زدن هر سه نفر سوار ماشین شدن و از مقر خارج شدن که یحیی به سرباز گفت برو پایین و یه اب معدنی یخ زده با خودتت بیار سرباز بدون اینکه حرفی بزنه پیدا شد و رفت و بعد 5 دقیقه اومد 

طولی کشید که شروع به حرکت کردن کردن شب بود توی جاده های روستایی از این روستا به اون روستا درحال گشت زنی بودن و مشغول صحبت کردن

یحیی:خب اینجا خیلی گرگ داره من هرشب حداقل چندتاشونو میبینم

حمید:نه فک نکنم گرگ باشن حتما روباه هستن

سرباز:اره گرگا بزرگ ترن

یحیی:کسی از شما سوال کرد جعفری؟

سرباز:سکوت...

حمید:منکه میگم روباه هستن 

یحیی:بمحض اینکه یکیشونو دیدم با نور چراغ بهت نشون میدم که گرگن

حمید:باشه تا ببینیم

ده دقیقه نگذشته بود که یهو یحیی یه دور کوچیک توی جاده زد و نور چراغ ماشین رو به سمت کوه گرفت و گفت دیدی؟

حمید با تعجب گفت:چیرو؟

یحیی:گرگ رو دیگگه یهو فرار کرد

حمید که داشت سر میچرخوند زیر لب خواست که بگه نه یهو گفت اره دارم میبینمشون

یحیی با تجب گفت کجان

حمید جواب داد زیر سایه درخت و نگاه کن میبینی 

چون ماه کامل بود تقریبا هوا روشن بود ی چیزایی به چشمشون میخورد

که یهو سرباز صدا زد وای خدای من زیر درخت رو نگاه کنید

حمیدطبق آموزش هایی که دیده بود با گوشه چشم به زیر درخت نگاه کرد که سه تا موجود شبیه گاو ولی بزرگ رو دید که به زور در حال تکون خوردن بودن 

حمید:بچه ها بیاید بریم شاید گاوای یه بدبخت بیچاره باشن گمشون کرده

یحیی با کمی ترس: نه بابا گاو کجا بود فقط سایه هستن 

حمید:باشه پس شما هوامو داشته باشید تا خودم برسیش کنم

یحیی :بیخیال نرو

حمید که کمکم داشت به سمت درخت میرفت با هر لحضه نزدیک تر شدن احساس میکرد که تصاویری که دیده داره محو میشه و تا اینکه به زیر درخت رسید و چیزی ندید

و با تعجب وقتی سمت ماشین رو نگاه کرد خواست با چراغ قوه اش به یحیی خبر بده که مشکلی نیست بهو با حالتی شبیه ترس به سمت ماشین دوید و داد زد یحیی مواظب باش مواظب باش یحیی هم که سرشو از شیشه ماشین بیرون اورده بود داشت اطرافو نگاه میکرد که چیزی رو نمیدید که دوباره صدای حمید به گوش رسید که میگفت پشت سرت پشت سرت و تو حالت نفس زدن و دویدن داشت به سمت ماشین میومد که وقتی یحیی پشت سرش رو نگاه کرد دید که سرباز نیستش و غیبش زده که حمید به ماشین رسید و خوب دور و ورو نگاه میکرد و به یحیی گفت کجا رفت؟

یحیی:چی کجا رفت؟

حمید:سربازمون

یحیی که اطرافشو نگاه کرد گفت پس جفری کجا رفت

....

...

...

یه ده دقیقه صداش زدن ولی چیزی نشنیدن 

تصمیم گرفتن به مقر برگردن و توی راه یه سکوت عجیب حکم فرما بود تااینکه وقتی به درب ورودی مقر رسیدن و وارد مقر شدن حمید با جله به سمت آسایشگاه سربازا رفت و درحالی که همه خواب بودن چراغ هارو روشن کرد و گفت کسی از جعفری خبری نداره؟ حرفش تموم نشده بود که خشکش زد یه صدایی گفت جناب سروان من اینجام چیزی شده 

حمید خشکش زده بود

و با عصبانیت بهش گفت که تو کجا بودی؟

مارو سرکار میذاری؟

سرباز:جناب سروان بخدا تقصیر من نیست خوابم برد وقتی بیدارم کردید برا گشت یه لحضه سرمو گذاشتم رو بالش و خوابم برد

حمید که بهت زده بود تازه فهمید قضیه چی بوده و اروم به اتا افسر نگهبانی رفت و به یحیی گفت شانس اوردیم شانس

این کاملا واقعی بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۳
amir seidi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی