ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

من امیر سعیدی نویسنده این سایت هستم امیدوارم در این سایت ترس را تجربه کنید برای تماس با من با شماره ۰۹۰۱۷۴۵۵۳۸۶ یا در لاین واتساپ تلگرام amirseidi1382

بایگانی

داستان از زیر زمین خانه مان

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

بادوستم ویل از راه پله آمدیم پایین ویل نگاهی به چشمهای من کرد و گفت هیچ اتفاقی واسه من نمی افته و درب اتاق را باز کرد وداخل شد.

چند روزی بود از زیر زمین خانه ام صداهای وحشتناک می شنیدم ولی توجهی به آنها نشان نمی دادم تا اینکه یک شب صدا ها به حدی بود که مجبور شدم خانه را ترک کنم و از ویلفرد بخواهم منشاء صدا را پیدا کند

پس از چند دقیقه که ویل داخل زیرزمین شد هیچ صدایی نیامد تا اینکه زنگ در به صدا در آمد من با عجله بالا رفتم تا در را باز کنم پس از باز کردن در یک نامه را بر روی زمین دیدم که برای من مارسیا هیپ نوشته شده بود نامه را باز کردم با خط پیوسته و زیبای دخترانه ای درون آن نوشته بود مارسیا در کارهای ما دخالت نکن و این خانه را بفروش وراحت زندگی کن من به نامه اهمیتی ندادم وآن را درون آتش شومینه انداختم و به زیر زمین رفتم پشت در زیرزمین ایستاده بودم که صدای فریادهایی خفه ای را شنیدم نگران ویل شدم ودر راباز کردم . حدس می زنید باچه منظره ای روبرو شدم ?

ویلفرد با صورتی خونین از یک طناب آویزان شده بود از شفدت ترس و وحشت نمی توانستم فریاد بزنم حداقل خودم اینطور فکر میکردم که سوزشی عجیب را بر گلویم احساس کردم دستم را روی گلویم کشیدم متوجه مایع قرمز رنگی که از آن سرازیر شده بود شدم واقعا وحشت کرده بودم احساس سوزش هر لحظه بیشتر می شد دیگر احساس می کردم باید اشهد را بخوانم که دوستم کتلین وبرادرش فریاد کشان وارد زیر زمین شدند و با صدای بلند شروع به خواندن یک دعا کردند باهر کلمه از دعا سرعت بریده شدن گلویم کمتر می شد خیلی خوب بود ولی حیف که خواندن دعا خیلی طول کشید ومن از بین رفتم قبل از اینکه نور سفید کاملا اطرافم را احاطه کند صدای فریاد های کتلین را می شنیدم که من را صدا می زد واز من می خواست برگردم خیلی ناراحت شدم وبه نور التماس کردم که مرا برگرداند نور که صدای زجه های من و کتلین را شنیده بود به من اجازه داد تا برگردم پس از سه دقیقه برگشتم وخواستم کتلین را در آغوش بگیرم ولی او فرار کرد سپس من که متعجب بودم خودم رو به نزدیک ترین آیینه رساندم دویدم من دیگر آن دختر منحصربه فرد نیستم بلکه دختری بدون سر هستم از آن لحظه به بعد جسد ویلفرد را روی دوش خود انداختم و به دنبال کسی می گردم که مرا تایید کند ولی پشت هرکس که یکجا ساکن است میرم مرا با فریادی از خود دور می کند من هم که حوصله فریاد آنها را ندارم با دستانم آنها را خفه میکنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۰
amir seidi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی