ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

کاری نکنید از جنیان بترسید کاری کنید ان ها از شما بترسند

ترس و فراتر از آن

من امیر سعیدی نویسنده این سایت هستم امیدوارم در این سایت ترس را تجربه کنید برای تماس با من با شماره ۰۹۰۱۷۴۵۵۳۸۶ یا در لاین واتساپ تلگرام amirseidi1382

بایگانی

خانه وحشت

جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۴ ب.ظ

[size=large][size=medium]سالها پیش در یکی از محله های قدیمی شهر تهران پیرمردی شیطان صفت در اخرین لحظات عمرش خانه اش را وقف شیطان کرد.در لحظه جان دادنش گویی با کسی سخن میگفت...اطرافیان او را یک زن و مرد میان سال تشکیل میدادند که وظیفه سرایداری و نظافت خانه را بر عهده داشتند...

پس از مرگ پیرمرد خانه متروکه ماند...و از انجا که ورثه اش در خارج از کشور به سر میبردند خانه را به مشاور املاکی سپردند تا به فروش برساند...

...

...

...

اقای کریمی چند وقتی بود که بازنشست شده بود و به دلیل بیماری روحی همسرش دنبال جایی دور از هیاهوی شهر بود.که به مشاور املاک مراجعه کرد و وقتی قیمت مناسب خانه را دید فورا" انرا خرید...

در خانه همه شادمان بودند که به زودی به خانه جدید نقل مکان خواهند کرد مخصوصا دو دختر اقای کریمی به نام های مریم و مینا. غافل از اینکه با ورود به ان خانه ماجرایی وحشت ناک به وقوع خواهد پیوست که شنیدنش لرزه بر اندام ادمی می اندازد.

مریم 17 ساله بود و مینا 15 ساله.هردو دخترانی شاد و زیبا که هرخانه ای با وجودشان غرق در شادی میشد...

اقای کریمی که بعد از بیماری همسرش مدتها بود لبخند رضایت را بر لبان همسرش ندیده بود با غرور اعلام کرد همین امروز به خانه جدید نقل مکان خواهیم کرد... ادامه داستان از زبان کاراکتر های داستان...


مینا :بابا پس کی میریم؟

اقای کریمی : دخترم اساس رو که جمع کردیم...منتظرم کامیون بیاد تا بارشون کنیم و بریم خونه جدید...راستی یه خبر خوب براتنون دارم...

مریم و مینا :چیه چیه ...زود باش بگو بابا...اذیتمون نکن...

اقای کریمی : به شرطی که قول بدبد دخترای خوبی باشید و مامانتونو اذیت نکنید میگم...

در این لحظه سوسن همسر اقای کریمی وارد شد و گفت...

سوسن : محموود کم این دخترای منو اذیت کن...اونا خیلیم دخترای خوبین...

محمود (اقای کریمی) : باشه.این خونه جدید دوطبقه اس که طبقه بالاییش دوتا اطاق داره...از این به بعد هرکدومتون یه اطاق مجزا دارین و دیگه دعواتون نمیشه...

مینا : وای بابا متشکرم...از دست غرغرای مریم راحت میشم...

مریم : من غرغروام؟مامان ببین چی میگه؟بابا ازت ممنونم که منو از دست این بچه نجات دادی.با اون عروسکاش...

سوسن : بسه دیگه بچه ها...اه محمود ماشین انگاری اومد...برو درو باز کن تا اساسو بار کنن کارگرا...

وسایل به خانه جدید منتقل شد...

شب اول بعد از خوردن شام اقای کریمی به داخل باغ رفت تا هم قدمی زده باشد و هم با خانه جدید اشنا شود.داخل باغ از درب ورودی ساختمان که عمارتی دو طبقه بود حدود 100 متری فاصله داشت...

کمی که از عمارت دور شد صدای خش خشی در چند قدمی اش توجه اش را جلب کرد...

به قصد فهمیدن ماجرا ارام قدم برداشت...

صدا از پشت بوته گل رزی میامد که در قسمت شرقی باغ کاشته شده بود

بوته بسیار انبوهی بود...

به نزدیکی جایی که حدس میزد صدا از انجاست رسید...

تاریک بود و نور ماه به سختی از لابه لای درختان انبوه باغ که چندسالی هم میشد هرس نشده بود به زمین میرسید...

چیزی توجه اش را جلب کرد.سیاهیی که روی زمین و پشت به او انگار مشغول خوردن چیزی بود...

کریمی ادم دنیا دیده ای بود... و تصور میکرد شاید نیازمندیست که برای خوردن میوه های باغ داخل امده...

با خودش گفت: هرچی باشه چند وقت خالی بوده اینجا...

حتما فکر کرده هنوزم خالیه...و با لحنی گرم خواست غریبه رو به داخل دعوت کنه...

اقای کریمی : اقا؟...اقا ؟

سیاهی لحظه ای دست از خوردن کشید...سپس دوباره بی تفاوت ادامه داد

اقای کریمی : اقا اینجا خونه منه و من تازه به این محل نقل مکان کردم.اگه بخواید برای پذیرایی بیاید داخل.اینطوری ماهم با شما اشنا میشیم...

سایه به یک باره از جا بلند شد...

اقای کریمی ترس را در تمام بدنش حس میکرد.سایه به طرز غیر باوری بزگ شد.

وای خدای من...

اقای کریمی زبانش بند امده بود...

میخواست بسم الله بگوید اما زبانش یاری نمیداد...این موجود انسان نبود.

سیاهی برگشت و رو به اقای کریمی ایستاد...

چشمانش مانند گلوله هایی سرخ و اتشین میدرخشید.سپس با صدایی دهشتناک که لرزه بر اندام اقای کریمی انداخت گفت...

خانه ی توووووووووو اینجا خونه منهههههههههههه

ههههه ههههه

و با صدای چندش اوری شروع به قه قهه زدن کرد و در یک لحظه ناپدید شد...

این داستان ادامه دارد...

من یکم دیر به دیر میام نت پس حدودا هفته ای دو قسمتشو میزارم.چون شرایط کاریم طوری نیست که بتونم بیشتر از این در خدمت دوستان باشم.

با عرض پوزش از همه سروران گل و دوستان خوب این انجمن

پیروز باشید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۰۲
amir seidi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی